حتی نمیدونم چی بزارم اسم پستو
فقط تو بعضی چیزا دیگه بی حس شدم
یعنی نمیدونم چجوری بگم
وقتی سعی میکنید تو ی سری مسائل وقتی ک ناراحتین
هی بریزین تو خودتون و لبخند بزنید و بگید اشکال نداره و..
بعد اینقد دل لبریز میشه و پر میشه
ک جایی نمیمونه اونجا،دیگه مسائل پیش بیادم
دیگه حتی نای ری اکشن هم ندارید
دیگه مهم نیست .
نمیدونم ولی من بعضی وقتا از خودم میترسم
من ادم احساسیم ، خیلی ،اونقد ک با دیدن همه چیز میتونه اشکم در بیاد ن اینکه برا خودم اتفاق بیفته نهه ، وقتی برا بقیه اتفاقی میفته اشکم در میاد، وقتی میبینم پسربچه داره کار میکنه چشام توش اشک جمع میشه ، و در کل بگم من وقتی ناراحتی بقیه زو میبینم واقعا ناراحتی و افسردگی بهم دست میده....
ولی ی نیمه ی وجودم اینجوری نیس
خیلی ب ندرت پیش میاد که راجع مسائل و یا اشخاص بی اهمیت بشم
ولی وقتی بشم ....
و دنگگگ امشبم دیگه ی جیزایی دیگه بی اهمیت شد برام
دیگه قرار نیست پیگیر باشم
اینجوری نیست که بخوام اون نیمه دیگمو بیدار کنم
ولی میدونید ی جاهایی دیگه تموم میشه ظرفیتت تحملم
و اونجا یهو میام ب خودم و میبنم مهم نیست برام
چون مهم نیست برای بقیه شاید ک من چ حسی دارم
پس چقدر میتونه ی ادم دووم بیاره بااین اوصاف؟
وقتی برا احساسات من ارزشی نیست تا کی میتونم بگم اشکال نداره؟ی جا بخاطر قلب شکستمممم ک شده
باید رها کنم و پیگیر نشم :)
- چهارشنبه ۱۰ دی ۹۹